اشکان ارشادی ، نویسنده و محقق این نوشته 

سلام

سالهاست که حوصله از سرم رفته و اگر در نوشتن و خواندن یدطولایی دارم در حقیقت از نبود مشغولیات هست ، از نبود تفریحات است. هرچند که نوشتن و خواندن از همان نوجوانی همراهم بود و میل به دانستن داشتم ، بگذریم از اینکه دیگران می دانند تا بدست آورند ولی دانستم و هیچ. جنبه معنوی فقط داشت.

سالها پیش کتابهای متفاوتی در مورد چنگیزخان » خواندم و هنوز هم مشتاقم کتبی دیگر اگر از قلم افتاده را بخوانم. 

در ابتدا شخصیت چنگیزخان غریب بود ولی بعد با دید سومی نگاه کردم و با چنگیز و فرزندانش همراه شدم. 

هرگز یک فرزند ضعیف و فقیر » را دست کم نگیر ، شاید که فرزند ببری باشد.

چنگیزخان در بچگی پدرش کشته شد و قبیله اش غارت شد و به بردگی افتاد. بردگی با یوغی چوبین و آهنین بر یک بچه ، خیلی سخت می گشت. فرار کرد ؛ آنهم با یوغ گردن ؛ بعداز سه سال! 

اینکه چنگیزخان چطور از آن یوغ نجات پیدا کرد ؟ افسانه ای بی جواب است ، گویند گرگ مقدس تورانی بیامد و با تیزی دندان آهن و چوب را شکافت و با دهانی خونین رفت و چنگیز آزاد گشت. تا این هنگام نام او تموچین » بود ،  آهن چین ، آهن چین ، آهن چین ، آهنگر ، آهنگر.

چنگیزخان بی اقبال بدنبال اقبال می گشت و نمی دانست برای آنکه همای سعادت بر دوش او بشیند باید تا ۵۰ سالگی تنها در حصار بیابان و دشت بجنگد. چنگیزخان چیز زیادی نمی خواست و تنها انتقام از طایفه غارتگری که قبیله اش را نابود کرده بود و همچنین انتقام مغول های شمالی که پدرش را با مسمویت کشته بودند. چنگیزخان برای ابتدای کار ، به قبیله ای که در کودکی از آن همسر نشان کرده بود رفت و خواستار آن شد تا همسرش را به او بسپارند ؛ ولی خانواده دختر گفتند : پدرت قول و قراری گذاشته بود که انجام نشده ؟ و اگر همسرت را هم میخواهی! باید همین جا کنار ما چادر برپا کنی. » 

چنگیزخان هیچ پولی نداشت و تنها امید او آسمان آبی بود. یادش به برادرخوانده اش افتاد و پیش او رفت و هم شیربها را تهیه کرد و هم از او قول جنگ گرفت ، همینک چنگیزخان با برادر خوانده خود به فکر انتقام بودند ، ولی بعداز چندماه وضع به طرز دیگری رغم خورد. 

مغولهای بایکال و تایجوت و. و بخصوص تنگغوت ها حملات خود را شروع کرده بودند. همسر چنگیزخان یده شد و خودش نیز با اندک مقاومتی ؛ سپس تسلیم گشت. او را به بازار سمرقند آوردند ولی کسی نخرید ، ولی برادر خوانده چنگیز او را خرید و او را دیگر پیش خود نگاه داشت تا به دشمن حمله کنند. 

چنگیزخان در کمال احترامی که می دید ولی می دانست این برادر! برای  او خطر دارد چون چنگیز آدمی نبود که بتواند از او دستور بگیرد و در دلش بر او کینه بست. کینه ی چنگیز منطقی نبود ، ولی دنیای خشک آن زمان هم محل همین کینه جویی ها و سرکشی ها بود وگرنه کسی بجایی نمی رسید ، هرچند عواقب سختی هم برای سرکش مغلوب در انتظار بود!

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها